تنفسی در غیب فصل هفدهم
خاطره ها
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 15:45 :: نويسنده : من وشما

من چهارمین نفری هستم که راز عرفان را فهمیدم.
مامان وقتی کل کل های من و عرفان را دید یواشکی به من گفت که او در چه حالی است. اولش باورم نشد اما درست که فکر کردم؛ حرکات و حالات عرفان با یوگا قابل توجیه نبود ...
وقتی هر کس فرضیه ای برای طرح کردن دارد، تو دراین میان فقط سعی می کنی از فرضیه خودت دفاع کنی، اما هنگامی که حقیقت برملا می شود، می بینی انگار همان وقت هم به فرضیه ات مشکوک بوده ای! مگر امکان دارد با کنار باغچه نشستن و در چمن خوابیدن؛ بدون تمرکزهای یوگا؛ همه آن منابع انرژی فعال شوند و این اتفاقها را باعث شود؟! حداقل حالات عرفان ربطی به یوگا ندارد.
حالا که با عرفان حرف می زنم به خود یوگا هم مشکوک شده ام. من که بجز تناسب اندام و رفع کم حوصلگی چیزی عایدم نشده؛ که اینها در هر ورزش دیگری هم اتفاق می افتد. ناهید هم که فلسفه بافی هایش را مدیون کتاب های اوشو و دیگران است وگرنه می دانم که از این خبرها در او نیست که غیب ببیند...
هنوز کم مهریِ محترمانه اش با آرش برایم سوال است. این برخورد عرفان با آرش اصلا معمولی نیست. دکتر که می گفت احتمالا قبل از کُما چیزی از آرش دیده، خود آرش که چیزی نمی گوید، عرفان هم که طفره می رود و سعی می کند رفتارش را طبیعی نشان دهد اما همه فهمیده اند ... عرفان حتی از مهمانی ما که قرار است به عنوان برگشتن خودش از کُما هم باشد، استقبال نکرد و بهانه آورد که با بچه های مسجد قراری دارد. من و آرش هم از جنگ روانی استفاده کردیم؛ که حتما ما را حرام می دانی، تو حتی هنوز خانه ما نیامده ای، ... و می دانستیم چون عرفان خجالتی است زود کوتاه می آید. همین طور هم شد و کم کم دارد راضی می شود. حیا کرده بود به خودم بگوید اما از مامان درباره شغل آرش پرسیده بود و اینکه خمس می دهد یا نه. من هم قول دادم اقلّا خمس مهمانی را می دهیم تا او هم با خیال راحت بخورد.
نکند عرفان باطن آرش را می بیند که تحویلش نمی گیرد؟! آرش آدم فاسدی نیست اما خیلی هم مراقب نماز و روزه اش نیست حتی این روز ها را روزه خورده و چند بار نزدیک بوده سارا جلوی مامان بابا بگوید که من حواسش را پرت کرده ام. از دبی رفتن هایش هم خیلی نگرانم؛ می ترسم فاسد شود مخصوصا که زمینه اش را هم دارد. اما هنگامی که درباره چشم برزخی از عرفان سوال کردم خندید و گفت چشم برزخی می خواهی چکار؟! نمی دانم شاید هم نداشته باشد. باطن من هم که تعریفی ندارد اما عرفان با من خیلی خوب برخورد می کند ...
باید حواسمان باشد جشن طوری باشد که عرفان را از خودمان فراری ندهیم. به آرش اصرار کردم که مهمانی مان مثل پارتی نشود که عرفان نمی آید. چون آرش که خودش خیلی باز برخورد می کند و دوستان نزدیکش هم دعوتند؛ که قید و بند زیادی ندارند می ترسم جلوی عرفان یا بابا کاری کنند یا حرفی بزنند که نباید. البته خانه مان بزرگ است و می شود اینها را از هم جدا کرد ولی زیاد به عاقبت این جشن، خوش بین نیستم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 80
بازدید ماه : 349
بازدید کل : 60139
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب